عنوان نمی خواهد !

راستش را بخواهی بخشی از این داستان زوری شده،‌ داستان که می گویم منظورم "تعهد" است،‌ همانی که قرار نیست قراری باشد، همانی که قرار نیست زوری باشد. اگر به خودم بود می خواستم،‌ نه، نمی خواستم، پیش می آمد که کسی را لمس کنم،‌ و باور کن لازم بود که کسی را لمس کنم. این کسی که می گویم هیچ کس نیست، هیچ کس نیست و همه کس می تواند باشد، اما یک چیزی، یک حسی، یک دلیلی می گوید که باید لمس می کردم. باور کن، شانسش بود که به همین راحتی بروم که نباشم، اما شانسش هم بود که بمانم، نه این قدری که الان هستم،‌ بیشتر بمانم، یعنی جدی‌تر، منظورم این است که [...] بدانم (که دانسته‌ام).
خوب... حقیقت این است که در مورد تو هم فکر کرده بودم،‌ تو هم حق داشتی که لمس کنی، بی چون و چرا، اما هیچ وقت معیار جسارتم را در مورد چنین اتفاقی برآورد نکردم، نمی دانم، شاید چون ایمان داشتم، نه به این محکمی، مطمئن بودم که تو نمی‌کنی، نیستی، مال این حرف‌ها نیستی. اما صادقانه می‌گویم، ترجیحم همین بود، همین که تو هم امتحان می کردی. من مرد ریسکش بودم، نه به این راحتی، اما ‌ من این مدلی بودم. بگذار روراست بگویم، حرف آخر را، متعهد ماندم، اما زوری، و دلنشینم نبود، تاشیفتگی‌اش بود، تا عاشقی‌اش بود، آمیزشش را هم، اما چه کنم، کاش تو هم مثل من بودی (که می دانم اصلن جنس زن این نیست)، حداقل کاش درکم می کردی (که می‌دانم آکنده از خودخواهیست این حس)... و به هر حال، در همین لحظه‌ای که تلفن زدی، زنجیر مرور خودخواهی ناچارم را گسسته رها کردم...
 
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
 
موضوع بحث‌برانگیزیست، می دانم. اما معمولا نوشته‌های اینگونه‌ام از مقطعی تاریخی و تابع حال و هوایی به شدت خاص هستند. بنابراین، این تیپ نوشته‌ها کامنت بر نمی دارد، شاید به خاطر تصویری که خواننده از فضا ندارد.
نظرات 1 + ارسال نظر
نویسنده پنج‌شنبه 31 مرداد 1387 ساعت 04:22 ب.ظ

سلام.نمی دونم این داستان واقعی بود یا نه..اما امیدوارم طرفتون اینقدر ارزشش رو داشته باشه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد