گفتنیها کم نیست ، من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده ، تا روی زمین خم بودیم
گفتنیها کم نیست ، من و تو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ ، از آغاز چنین ،درهم و برهم گفتیم
دیدنیها کم نیست ، من وتو کم دیدیم
بی سبب از پاییز ، جای میلاد اقاقیها را ،پرسیدیم
چیدنیها کم نیست ، من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق ، روی دار قالی
بیسبب حتی ، پرتاب گل سرخی را ، ترسیدیم
خواندنیها کم نیست ،من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین ،شکل سرودن را
در معبر باد ،با دهانی بسته واماندیم
من و تو کم بودیم
من و تو ،اما در میدانها
اینک اندازه ما میخوانیم
ما به اندازهما میگوییم ،ما به اندازهما می چینیم
ما به اندازهما می بوییم ،ما به اندازهما می روییم
من و تو کم نه که باید شب بی رحم وگل مریم وبیداری شبنم باشیم
من و تو خم نه و درهم نه وکم نه ،که میباید ،با هم باشیم
من و تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم
من و تو حق داریم که به اندازهما هم شده با هم باشیم گفتنیها کم نیست
سلام
وبلاگ زیبایی دارید مطالبتان هم زیباتر از زیبایی توصف نوشتار !
به من سر بزنید خوشحال میشم
موفق باشید
سلام آدرستون رو امروز دریافت کردم .وبلاگ خیلی خوبی دارید.امیدوارم که مرضیه دست از سر من برداره.لطفا منو نجات بدین.
فقط می تونم بگم خدا صبرتون بده