من و تو کم بودیم ...


گفتنیها کم نیست ، من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده ، تا روی زمین خم بودیم
گفتنیها کم نیست ، من و تو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ ، از آغاز چنین ،‌درهم و برهم گفتیم
دیدنیها کم نیست ، من وتو کم دیدیم
بی سبب از پاییز ، جای میلاد اقاقیها را ،‌پرسیدیم
چیدنیها کم نیست ، من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق ، روی دار قالی
بی‌سبب حتی ، پرتاب گل سرخی را ، ترسیدیم
خواندنی‌ها کم نیست ،‌من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین ،‌شکل سرودن را
در معبر باد ،‌با دهانی بسته واماندیم
من و تو کم بودیم
من و تو ،‌اما در میدانها
اینک اندازه ‌ما می‌خوانیم
ما به اندازه‌ما می‌گوییم ،‌ما به اندازه‌ما می چینیم
‌ما به اندازه‌ما می بوییم ،‌ما به اندازه‌ما می روییم
من و تو کم نه که باید شب بی ‌رحم وگل مریم وبیداری شبنم باشیم
من و تو خم نه و درهم نه وکم نه ،‌که می‌باید ،‌با هم باشیم
من و تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم
من و تو حق داریم که به اندازه‌ما هم شده با هم باشیم گفتنیها کم نیست
نظرات 2 + ارسال نظر
امیر چهارشنبه 5 بهمن 1384 ساعت 10:23 ب.ظ http://pws.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبایی دارید مطالبتان هم زیباتر از زیبایی توصف نوشتار !
به من سر بزنید خوشحال میشم
موفق باشید

بهارک جمعه 7 بهمن 1384 ساعت 12:27 ق.ظ

سلام آدرستون رو امروز دریافت کردم .وبلاگ خیلی خوبی دارید.امیدوارم که مرضیه دست از سر من برداره.لطفا منو نجات بدین.

فقط می تونم بگم خدا صبرتون بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد